بیایم بنشینم توی سایت دانشکده ی مهندسی. بین این همه دانشجو که یا دارند کد می زنند، یا مقاله ی انگلیسی میخوانند یا درگیر واحدهایشان هستند، بروم سراغ وبلاگم و نظرهایش راتاییید کنم و باز فکر کنم... یک پست بگذارم تا حال و هوای این روزهایم ثبت شود. که شاید کسی رد شد و خواند و خدا کلید را گذاشت لابلای واژه های او تا برایم چیزی بنویسد و ...

امید داشته باشم که بالاخره تمام میشود و رنج های جدیدی آغاز!

به این فکر کنم که وقتی قاشق ها را دادند* ، رویم بشود روی زمین نفس بکشم!...

یاد حرف حاج آقای دولابی** بیفتم و حجم سنگین این غمهای روی دلم را، بسپارم دست یک ذکر ... استغفرالله ربی و اتوب الیه...

 

توکل کنم و فکر کنم ببینم چه کاری از دستم بر می آید و هر آنچه می دانم عمل کنم، با بد بختی، با بدبختی!! و بعد منتظر بنشینم ...

الخیر فی ما وقع...